مخفف

مرجع کلمات و اصطلاحات اختصاری

اصطلاحات گیلکی

مجموعه جملات اختصاری در زبان و گویش گیلکی - گیلانی (رشتی)
آغوز: گردو
آغوزدار: درخت گردو. درگویش های ضرب المثلی گالشي به معنای خشک مقدس وفردمقدس مآب می‌باشد
امی: مال ما، متعلق به ما
ایشون: اینها
آمو: ما، عمو
امره(امر)باکسرراء: برای ما، مارا
ایشون ره(ر)باکسرراء: برای ایشان، ایشان را
آشتالو: نوعی هلوی محلی
اووخوری: لیوان
انجیل(بروزن اسیر): انجیر
انگوشت: انگشتان دست وپا
اوخوری(مرکب از«او»به معنی آب و«خوری»به معنای خوردن: مجموعاًیعنی لیوان
آب تره (به کسرراء): نوعی گیاه وسبزه خودرودرمراتع- باغات ومزارع برنج
انرجه(به فتح الف ونون-سکون راء- فتح جیم): نوعی سبزی خوراکی مثل چوچاق
آغوزغاتوق(قاتوق): خورشت فسنجان
اصلک(به فتح الف-سکون صاد): ماهی کیلکاوبسیارخوشمزه. کتلت این ماهی ونیزسرخ کرده ان بسیارخوشمزه ودرسطح منطقه معروف است
آ کوته(به فتح یاکسرکاف): پودرپوسته برنج که عمدتاًبه مصرف مرغ، اردک وغازهای محلی می رسد
آسوم(به تشدید سین): کف گیرآهنی
ابجی(ابجیه): مادر
اهه ره(به فتح الف-هاء وکسرراء): آره بابا
اقه(به فتح الف وقاف): پدر، پدربزرگ
ان(به تشدید نون): مادر، مادربزرگ
اوو: آب
ایسکوم: استکان
اورسی کرک(به ضم او-سکون سین-فتح کاف-سکون رای دوم): مرغ روسی
اشکل(به فتح الف وکاف-سکون شین): ساقه های برنج
اوشونه شی: مال آنها
اشکنه تره: خورشت خوشمزه ای که ازسبزی اشکنه تهیه می‌شود
ادش(به فتح الف ودال): برادر
ایشتک(به سکون شین وفتح تاء): نوعی انگل خونخوارکه عمدتاًروی بدن حیواناتی نظیر؛گاوواسب می نشیند
آب لاکو: لاک پشت، لاکوبه معنای دختردرگویش محلی گیلکی. همچنین دربعضی ازمحاورات متداول ورایج گیلکی گالشی به خودروی سواری فولکس واگن نیزگفته می‌شود
آب سوار(محراب-میرآب): کسی که درفصل کم آبی ازطرف شوراهای محلی انتخاب شده تادرجهت توزیع عادلانه آب مزارع برنج خدمت صادقانه می‌نمایدوازتاسیسات قدیمی وقبل ازانقلاب درسطح منطقه می‌باشد. شیوه کاروی وگروه کاری اش بدین طریق بوده که وی تنهایی یابه همراه تنی چندازاعضای منتخب گروه خوددرشبانه روزودرمواقع کمبودآب برای مزارع برنج کشیک داده وآب موجوددرسدهای محلی وآب برهرمنطقه رابه نوبت به مزارع برنج کشاورزان هدایت می نمودندتابرنج های مزارع سیراب گردد
ابجی گولوشه: نوعی کفش قدیمی مخصوص مادران وبانوان که ازجنس پلاستیک شبیه به لاستیک تیوپ ساخته می‌شود
اوپیله: تاول دست وپا یاصورت
اوو دنگ: وسیله ای جهت تبدیل شلتوک به برنج درقدیم
آئیل: نوعی پرنده که عاشق انجیرمی‌باشد. بسیارفعال وخوش آواز می‌باشد
النگه: نوعی وسیله چوبی برای بازی کودکان ونوجوانان درقدیم که دوپایه داشته وباپاگذاشتن برروی پایه های مذکورراه می رفتند
ایش توسن: شنیدن
اویاندر: آنجا، درگویش گالشی
اربوء(به فتح الف-سکون را وضم باء): نوعی میوه محلی درختی بزرگتراز«می رخه به فتح راء وکسرخاء»وبسیارخوشمزه
آل چپین: لک لک
آموته(بیاموته): آموزش دیده
اون: او
اشبول: اشبل ماهی
اره(به کسرالف وفتح راء): اینجا
اوره(به فتح راء): آنجا
ای را: این ورا
اورا: اون ورا
ایش تویی؟: میشنوی؟
ایش توین؟: میشنوین؟/
ایش توان(به فتح الف دوم): میشنوند
ای سفر(ای بروزن بی): این دفعه. این بار
بلبی خوروش(ترش واش خوروش): نوعی خورشت که ازهمین ترش واش تهیه می‌شود. شیوه تهیه آن بدین صورت می‌باشدکه ابتدائاًسبزی ترش واش را خردکرده سپس داخل دیگی مناسب به همراه روغن سرخ یانیم سرخ کرده متعاقباًمقداری مناسب گوشت مرغ یاگوشت قرمزراهمزمان بامخلوط کردن باآب روی شعله اجاق گاز بادماوگرمای مناسب می گذارندتا آرام آرام گوشت نیزباآن پخته شود
بوتوم: گفتم
بوتوبوم: گفته بودم
بی شیله: بی ریا، صادق
بادونجون: بادمجان. درگویش خاص گیلکی گالشي سیاه بادنجون نیزگفته شده است
بش بی(به کسرشین): رفته بودی
بوپوته لاسونون: نان برنجی
بومم(به ضم باء وفتح میم اول): آمدم
بوشوبه ضم باء وشین(بشو): برو، رفت
بج(مشابه گویش غرب گیلانی ورشتی): برنج. انواع پرمحصول وباکیفیت برنج گیلان ومازندران بانان مشهورمحلی عبارتنداز؛رضاجو، علی کاظمی، طارم، حسن سرایی، 10سی سی یا هموان پاکوتاه و. .
بزقوطی(به ضم باء): بچه ننه، جوان تنبل وکم عقل، آدم ازخودراضی
بولوش: تمشک محلی شرق گيلان پ که درمناطق وسیعی ازحاشیه باغات چای، مزارع برنج و. . . بعمل آمده وخودرورشدمی‌نماید
بج فل(بوج فل): سبوس برنج. بوج یابج همان مخفف گیلکی برنج می‌باشد
بولوط: دیس غذا
بیر(بیور): لهیب ناشی ازآتش سرخ زغال
بول: نوعی گیاه خاردارخودروکه بعضی ازانواع آن محصولی بنام تمشک(همان بولوش)دارد. همچنین ساقه این بول که ازجوانه زدن درآمده بعدازدرآوردن پوستش ومخلوط کردن بااندکی نمک بسیارخوشمزه می‌شودکه سالیان گذشته کودکان محلی درحین بازی کردن آن رابه همین شکل مصرف می کردند
بوخوس: بخواب
بنیش: بشین. درگویش کردی این واژه معادل دنیش یعنی بشین می‌باشد
بوشو(بشو): برو
بکی(به تشدیدکاف): بیفت. بشین معادل «بتمرگ» فارسی. یه جا بکی
بپرس(به فتح باء- تشدیدپ وفتح راء): پرید، فرارکرد، گریخت
دربوشو: مترادف بپرس گیلکی املشی
بوم سر(به کسرمیم وفتح سین): پشت بام
بومدار(به سکون میم): ستون های وتیرهای چوبی سقف خانه های گلی قدیمی درمناطق روستايي شرق گيلان. هم اکنون درمناطق ییلاقی وارتفاعات مشرف به شهرستان رودسر خانه های گلی قدیمی وحتی نوساخت باچنین ترکیب معماری سنتی بچشم می خورد
بیش بول: خاک وغبارهای حین برداشت برنج ازمزارع وحمل آن به انباریاسیلوی خانگی ونیزگردوغبارهایناشی ازخرمن برنج که باچسبیدن به بدن کارگران چندش آزاردهنده ای وارد می‌نمایدوبه واسطه همین امرکارگران بااستحمام بیش بول راازتن خود می زدایند
برنج بینی(بج بینی): برداشت برنج بادره(بروزن بله)یاهمان اره کوچک
بیجارکار(بجارکار): زمان وفصل شروع بکارکشاورزی برنجکاری
باد شوم: بعدشام
برف شتل(به فتح شین وتاء): برف همراه باباران راگویند
باقلاغاتوق: نوعی خورشت خوشمزه که ازباقالی درست می‌شود
بلمه(به فتح باء ولام-سکون لام): آدم تنبل وتن پرور
برنج درز: دسته بسته شده برنج
بوک: لب غنچه شده
بی کون وویه: نوعی حشره که حین احساس خطربوی بدومشمئز کننده ای ازخودساطع می‌نماید
بورمه گولی(به ضم باء-سکون راء وفتح میم): گلوی بغض آلود
بورمه(به فتح میم وسکون راء): گریه
بیلون دور: درشت وزمخت
بی(بیو): بو
بیچس پله(بیجس پله): پلوی سرد
بی یردم(به فتح یاء سکون راء وفتح دال): آوردم
بورملجه(به فتح میم سکون لام وفتح جیم): نوعی گنجشک ریزنقش
بلنگو(بروزن تلنگر): بلندگو
بی یس(به فتح یای دوم): وایستا، بمون
بی یس بینم: واستاببینم
باغ بون: زیرباغ
بون هیتن: زیرگرفتن، واژه ای که هنگام دعواویاکشتی مصطلح گشته زمانی که یک نفر، نفردیگررادرآستانه ضربه فنی برده به گویش گیلکی املشی می گویند؛
بوتوم: گفتم
بوتوبوم: گفته بودم
بومم(به ضم باء وفتح میم اول): آمدم
بوشوبه ضم باء وشین(بشو): برو، رفت
بنی(بروزن نبی): بذار، بگذار وهم به معنای بخواب باترکیب «بنی بخوس»
بنین: بذارین، بگذارین وهم به معنای بخوابین باترکیب«بنین بخوسین»
بوشور: شستشوبده
بوشورین: شستشوبدهید
بینم(به فتح باء): بذارببینم
بینیم(به فتح باء): بذارببینیم
بیاموتن: آموزش دادن
بوبوبوو: شده بود
نوبوبوو: نشده بود
بی یه(یه بروزن مه): بیا
بکت(به فتح باء وکاف): افتاد
بکتین؟: افتادین؟
بی گین(گن): بنداز
بوگو: بگو
بوگوین: بگویید
بی یر(یربروزن نر): بیاور
بی یرین: بیاورین
بوبوو: باش
بوبوور: ببر
پیلام(پیلوم): گیاهی باساقه هاوبرگ های بلندکه ازقدیم درروستاهاي شهرستان رودسر درحین گزیدگی ناشی ازگیاه گزنه برروی زخم مذکوراستفاده می شده وبیشتربه همین خاطرمعروف است. ضمناًهم اکنون پس ازگذشت سالیان متمادی، کشاورزان برنجکار درجهت تولیدگرمابرروی تخم نشای برنج درمنازل خودقبل ازشروع بکارکشاورزی ازپیلام استفاده می نمایندتاباگرمای تولیدشده ناشی ازتجزیه برگ وساقه های پیلام، دانه یاهسته برنج(شلتوک)آماده بهره گیری درخزانه مزارع وسپس کشت گردد
گرزنه: گیاه گزنه که تیغ تیزی داشته وبه محض تماس بادستان، تیغ های ان دردست فرورفته وباعث دردواذیت وآزارشدید برروی پوست دست می‌شود. همچنین درجهت تهیه نوعی کوکوی محلی خوشمزه کاربردغذایی نیزدارد
پامدور(پامادور): گوجه فرنگی. ازگویش های بازمانده زبان روسی که اززمان حضورروسهادرگیلان به گویش گیلکی واردگردیده است
پیچه: گربه
پیچاکوته: بچه گربه. آخاله
پاوزار(به کسرواو): هرنوع کفش ودمپایی
پله(به فتح پ ولام): برنج پخته شده
پیرن(با تلفظ ؛ پی رن به فتح راء): پیراهن
پیلاگوش: گوش بزرگ، گوش دراز
پلپیس: کم ارزش، ناچیز
پلپه: به فتح دوتا پ وسکون لام؛جای نگهداری گاو-گوسفندواسب درکندوج وتلمبارکه علف راداخل آن ریخته واین حیوانات آن رامصرف می کردند
پیلاغلام: غلام بزرگ. اصطلاحاًبه شخص غلام نام ریش سفیدمحل ازگذشته درگویش گیلکی خطاب شده است
پسا پسا: عقب عقب، عقب گرد. بعضاًکنایه ازپسرفت
پیشاپیشا: جلو جلو، جلوگرد. بعضاًکنایه ازپیشرفت وترقی
پورد(به سکون راء): پل
پور: اولین مرحله ازشخم زمین مزرعه برنج که باخیش انجام می‌شود
پیش به دیمی: دمرخوابیدن
پینیک: وصله لباس، وصله پارچه
پاب رنه: پابرهنه
پیول(بروزن شیر): تاول دست
پیول(کسرپ ویاء): پول
پول توو: پالتو
پیسن کلاچ: کلاچ به معنای کلاغ. نوعی کلاغ حرام گوشت. کلاغ پیر
پیلاکوت: فضول، آدم فضول
پیسین(پیوسین) بروزن گیوتین: به کسی گفته می‌شودکه درفصل گرمالباس زمستانی می پوشد
پنیردبیج: پنیربرشته ؛غذایی خوشمزه مخلوط ازپنیرسرخ کرده مخلوط با تخم مرغ -شوید-روغن درتابه. درماه مبارک رمضان بالاخص اوقات سحری چه درقدیم وچه درسالیان اخیربویژه توسط پیرمردان وپیرزنان روستاي وييلاقي استفاده می‌شود
پرنگال(به فتح پ وراء وسکون نون): گرفتن دست کسی به حالت خشم وغضب
پشم چوخاء: لباسی ساخته شده ازپشم گوسفندکه چوپانان به تن می کنند
پت(به فتح یاکسرپ): بخش داخلی چوبهای پوسیده ساختمانی که به شکل پودرچوب نمایان می‌شود. دربین عموم اینطورمطرح می‌شودکه موریانه این بلارابه سرچوب می آورد
پت(به فتح یاکسرپ): بخش داخلی چوبهای پوسیده ساختمانی که به شکل پودرچوب نمایان می‌شود. دربین عموم اینطورمطرح می‌شودکه موریانه این بلارابه سرچوب می آورد
پسکیل: غیبت وپشت سرگویی
پیلاکله(به فتح کاف وتشدیدلام): کله بزرگ، سربزرگ
پلت ولگ(به فتح پ ولام اول-فتح واووسکون لام): درختی که برگهای ضعیف داشته وبرگ ریزان زودرس پاییزی دارد
پیلانه(به تشدید نون، تلفظ دیگرآن پیلاان، به تشدید نون): مادربزرگ
{ان(به تشدید نون): مادر، مادربزرگ}
پئیز(به فتح پ): پاییز
پیتار: مورچه
پیوشگال(پیشکال): تفاله
چیی پیوشگال: تفاله چای
پیتونوک: نوعی پونه خوراکی معطرکه خودروبوده وجایگاه ارزشمندی دربین بانوان آشپزاملشی دارد
ترش واش: نوعی سبزی خودرودرباغات چای وحاشیه مزارع برنج ومراتع سرسبزکه برای تهیه نوعی خورشت خوشمزه استفاده می‌شود
تومان(بیجامه): نوعی پوشیدنی راحتی درخانه حین استراحت درمنزل. شایدتعبیری دیگرازواژه پیژامه لاتین می‌باشد
تره(تر)باکسرراء: برای تو، تورا
تصیق(باتشدیدصاد): تصدیق، گواهینامه راهنمایی ورانندگی
تشک(به فتح باء وسکون شین): هسته میوه های هسته دارنظیر؛آلوچه و. .
توماناکون(مرکب ازتوما+ناکون): تمام کن
توم(تیوم): نهال آماده(شکوفه ریززده)برنج جهت نشاء
توم خال(توم بجارخال یا تیوم بیجارخال مرکب از توم یاتیوم+بجارخال): توم یاتیوم هموان نهال برنج است که سبزگردیده جهت کاشتن نهایی درمزرعه برنج آماده می‌شود، بجارخال یابیجارخال همان مزرعه برنج می‌باشد
تله(به فتح تاء ولام): خروس
تال: علف، نوعی پیچک
تل خاصی(معنای تحت اللفظی دارای خاصیت تلخ): علف هرزبدبوکه بمحض تماس بالب وصورت باعث سوزش شدیدوایجادحساسیت پوستی می گردد
تیته: شکوفه درختان
تبریزی: درخت سپیدار
تولومه(تولوم): گاونرکوچک
تک(به فتح تاء): پهلوی کمر
تک دن(به فتح تاء کاف ودال): تکیه دادن
تیت بول: سنجاقک
توسک محله(به فتح سین-سکون کاف): توسکا محله نیزگفته شده است. روستایی سرسبز-زیباوزیارتی درمجاورت روستای کیاکلایه بادرختان قوی پیکروسربرافراشته توسکا
تیول(بروزن فیوج): گل، خاک گل مخلوط باآب
تسکه دل(به فتح تاء-سکون سین-فتح کاف): آدم عجول
ترف(طرف به فتح تاء یا طاء-سکون راء): ترب، تربچه
تی: مال تو
تی شینی: مال تو
ترتن گوله(به فتح تای اول-سکون راء-فتح تای دوم ولام): شاداب ونورسیده، تازه، ترگل برگل
توش: آدم عنق، عبوس واخمو
تی یان(تی ین): قابلمه بزرگ مسی که درپخت پلوی مراسمات عروسی وعزاداری استفاده می‌شود
تن چه(به فتح تاء-سکون نون وکسرچ): دیگ، دیگ کوچک
توربه(به سکون راء وفتح باء): توبره
تپوس(به فتح تاءوتشدید پ): چاق، آدم چاق
توسونگال: نوعی سوسک، کنایه ازسیاهی وتاریکی. درگویش گیلکی وگالشی شرق گيلان سیاه توسونگال هم گفته می‌شود
تارو: جاروی دستی سنتی شرق گيلان که ازساقه ای درختی شبیه بلال ساخته می‌شودودرقدیم نقش جاروبرقی منازل راایفاءمی کرده است
تلار: بالکن خانه های قدیمی. درگویش های گیلکی «پس تلارو بس تلار»نیزگفته شده است
تونوکه(به فتح کاف): شورت، زیرپوش
تور: تبر
تخم جو: شلتوک
توساردار: درخت توسکا. به لغت توسکامحله نیزمراجع گردد
توک: نوک، کنایه ازبینی ودماغ
توشکه(به سکون شین وفتح کاف): گره گره بزرگ. کنایه ازمعضلاتی که درراه موفقیت انسان ایجادمی‌شود
تاسیان: ترسناک ، ترس ناشی ازتنهایی
تور: دیوانه
تره بوتم(به ضم تای دوم): به توگفتم
تره بوتم(به فتح تای دوم): بهت گفته ام
تره بوتوبوم: قبلاًبهت گفته بودم
تیورونگی: مترادف فوچومسن گیلکی به معنای خم شدن
تیوت: توت
تخته سر: مرده شورببرن
تو هدم(به فتح هاء ودال): انداختم
ترهدم(به فتح تاء وکسرراء): به تودادم
توهد(به فتح هاء وسکون دال): بنداز
(هدی(بروزن ددی): بده. )
(هندی(بروزن مندی): نده. )
تشیف: تشریف
تشیف بدار: تشریف داشته باش
تشیف بدارین: تشیف داشته باشین
تشیف بوبور: تشریف ببر
تشیف بوبورین: تشریف ببرین
تاایسه: تاالان
ثیثه(سیسه): لثه دهان
جوروب(جوروف): جوراب
جور: بالا
جیر: پایین
جالدوز: جوالدوز
جندپری(به کسرجیم- سکون نون): جن
جایی: توالت، مستراح
جون شیر: شنا، شنادررودخانه
جین جیر: نوعی بلبل ریزجثه، کنایه ازریزوزبل
جیج بیج: نوعی بازی نوروزی باستانی بجامانده درشرق گيلان و در اطراف رودسر که طی آن دونفرکه تخم مرغ هایی راکه عیدی گرفته اندباگذاشتن دربین مشت یک دست خود، بخشی ازنوک یکطرف تخم مرغ رابه بخشی ازنوک تخم مرغ رفیق دیگرش یواش کوبیده ومی گویند؛جیج بیج. هرکس که تخم مرغش شکسته شودبازنده محسوب شده وبایستی تخم مرغش رابه برنده بدهد
جوهسن(هسن بروزن حسن): جویدن
جودن جودنه: دانه دانه
چشت(به فتح چ وسکون شین وتاء): چاشت، میان وعده غذایی قبل ازشام، عصرانه. همچنین زمانی که زنان روستایی در شرق گيلان درنزارع برنج وباغات چای کارمی کردندکارفماباچاشت یا چشت حین عصرازکارگران پذیرایی می نمود
چشوو(به فتح چ وضم شین): چادرشب که سالیان متمادیست زنان خانه دارحین کاردرخانه، مزارع برنج یاباغات چای به کمرمی بندندکه درعقایدقدیمی زنان وبانوان اینطورمطرح است که چادرشب جهت مراقبت ازکمرشان باتوجه به حجم شدیدکاروفشارجسمی ناشی ازآن، خاصیت درمانی وپزشکی دارد
چیره چیره: ندایی که حین صدازدن مرغ وجوجه جهت دانه چیدن روی زمین، صاحبشان درمی آورد
چیل: گل مخلوط باآب، زمین گلی که برروی آن باران باریده باشد
چیل هزه(به فتح هاء وزاء): زمین گلی که برروی گل ان باران باریده باشد
چپیر: استخوان بندی فک دهن
چوشم(به فتح چ وسکون شین): چشم
چین(به کسرچ وفتح یاء): چیدن(میوه و. . . )، زائیدن زن باردار
چوس نفس: آدم پرگو، حراف. درگویش گیلکی کنایه ازکسی که علیرغم حرافی عمدتاًچرت وپرت می گوید
چوکو: خربزه
چوچاق: نوعی سبزی معطرکه جهت معطرنمودن خورشت های محلی شرق گيلان استفاده می‌شودکه جایگاه ارزشمندی درآشپزی زنان دارد. خودروبوده وبوفوردرمناطق مختلف جلگه اي رشدمی‌نماید
چیی پیوشگال: تفاله
چپر: پرچین چوبی حاشیه باغات چای، باغات خصوصی وبعضاًمزارع برنج
خشک چپر: کنایه ازسست ارادگی یک نفر. درگویش گیلکی ازطرف خانمهاگفته می‌شود
چاق: چاه آب
چره(به ضم چ وتشدیدراء): شره(به ضم شین وتشدیدراء)
چیسکال: پایین حیاط ورودی خانه
چموش پاتو: نوعی کفش به همراه ساق بند
چینگال: چنگال
چیری: ظرفی مسی جهت دوشیدن شیرگاووگوسفند
چولاغ: آدم معلول ازناحیه پا
چمیش: کفش اولیه تمدن املش که ازجنس پوست حیوانات ساخته می شد
چاربدار: هدایت کننده اسب. انسان باربر اسب
چوک روس: تاخوردن و بی نظمی درپارچه لباس را که ناشی ازشستن واتونکشیدن باشدرامی گویند
چینی بون: پایین وکنارپله خانه های گلی قدیمی
چیک سری: نیم خیز
چوچار: سوسمار
چوچه(به تشدیدچ دوم): سینه
چیکره: پشت زانو
چفتل(به فتح چ سکون فاء وفتح تاء): صورت زردوبی رنگ
چفتل خیار: خیاری که پس ازرسیده چیده نشده زردوبی مزه وبدطعم می‌شود
چیکال: دست زدن درعروسی، دست زدن
چلک(به فتح چ وسکون لام): نوعی سبدپلاستیکی که خانمهای خانه د ارجهت حمل کالایاخریدبازارازآن استفاده می نمایند
چلک(به کسرچ): چرک بدن
چرچرون(به فتح دو چ وسکون هردوراء): باب میل، باب طبع
می چرچرونه: کنایه ازاینکه زمانه بامن یارشده است
چندی: چقدر. چه اندازه
چلم(بروزن پشم): چرم. کودحیوانی. پهن گاو-مرغ و. . .
چلکه(به فتح چ وکاف وسکون لام): چاله. چاله کوچک
چور: بایر. خشکیده. دامن چور یعنی باغ بایر
چر؟: چرا؟
چرنی هنی؟: چرانمیای؟
چرشودری؟: چراداری میری؟
چاچول باز: کنایه ازآدم موذی وشیطان صفت
چموش: نوعی کفش قدیمی. کنایه ازانسانهای ناآرام وحیوان ناآرام
حیتاط: احتیاط
حیره(به فتح راء): پرچین بالکن های قدیمی-درمنازل دوطبقه گلی- یا حفاظ های طبقه های پایین این خانه ها
خرچوسونه: نوعی سوسک. بعضاًدرگویش های گیلکی قبل ازانقلاب برای ترساندن کودکان ازاین واژه استفاده شده است
خاش: استخوان. درگویش گیلکی کنایه ازانسان لاغرومردنی می‌باشد
خولفانون(مرکب ازخولفا+نون): نان آردگندم مخلوط باخلفه(به ضم خاء-سکون لام وکسرفاء)نوعی نان محلی که بیشترحین صبحانه وبعضاًعصرانه مورداستفاده قرامی گیرد. صبحانه خولفانون وچای شیرین دراملش معروف می‌باشد
خوو: خواب
خرسه(به کسرخاء-سکون سین وکسرسین): خودروی جیپ روسی، بعضاًکنایه ازبچه ونوزادچاق درقدیم بکارمی رفت
خرمه(به ضم خاء- فتح میم): خرما
خونه خه زن(مرکب ازخونه خه+زن): زن صاحبخانه
خمسک(به ضم خاء-سکون میم وفتح سین): نوعی بلبل حلال گوشت شبیه سینه سرخ که بسیارسریع پروازمی کند، آوازخوشی داشته وکلاًدرتمام فصل سرماونیزفصل بهار مشاهده می‌شود
خیک: شکم ونیزبخشی ازپوست شکمبه گوسفندیاگوساله که جهت نگهداری وبفروش رسانده پنیرهای محلی و. . . آن رابکارمی گیرند
خیکین: چاق، آدم چاق
خلات: سفال، بعضاًکنایه ازدهان خشک راگویند
خوج: نوعی گلابی محلی املشی
سنگ خوج: نوعی گلابی محلی که حتی بمحض رسیدن وبه بارنشستن کمی سفت می‌باشد
خاکه تی سرمین: خاک برسرت
درمون: درمان
دوباره: حذف علفهای هرزرشدکرده درحاشیه نهال برنج
دوماغ: دماغ، بینی
دم لسکن(به ضم دال-سکون میم-فتح لام-سکون سین وفتح کاف): پرنده مهاجردم جنبانک که مکرراًدم خودرابه حرکت های منظم وارتعاشی می جنباندورنگ های خاکستری کم رنگ ونیزسبزکم رنگش درشرق گيلان مشاهده شده است. احتمالاًنژاداصیل ژاپنی داشته وسینمای ژاپن به همین نام یک فیلم سینمایی جذاب ساخته که مدتها پیش ازسیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است. بازی کردن این پرنده زیباروبروی آیینه وشیشه دیدنی وجذاب است
دیکون: دکان، مغازه
دوشک(به فتح شین): تشک
دومله خله(به فتح میم ولام-خاءولام): دوقلو
درگم(به فتح دال-سکون راء وفتح گاف): فلفل سیاه
دره(به فتح دال وراء): اره کوچک، نوعی وسیله برنده شبیه داس که جهت برداشت محصول برنج استفاده می‌شود
دپرکس(به فتح دال وپ-سکون راء وفتح کاف): حین خواب پریدن، وحشت کردن حین خواب که مخصوصاًدرموردکودکان درگویش گیلکی مصداق دارد
دوخوسه(به کسر سین): قایم باشک بازی
دوخوته(به کسرتاء): قایم شده
دال: لاغر
درازبوک: کنایه ازخوک
دومه(برفتح میم): دسته
دیم پیش: دمرخوابیدن
دیم: صورت
دیم هیته(به فتح هاء وسکون یاء): درنظرگرفته است، مدنظردارد
دامون: جنگل
دوآرد: نوعی قیچی برای تراشیدن پشم گوسفندان. ازآنجاکه بعضاًدرکوتاه کردن موی افراد، آرایشگران بابی نظمی اقدام می کردندنیزجهت تمسخرفردوآرایشگرش می گفتند؛«فلانی خومو دواردبزه یعنی فلان شخص موهای سرش را-دوآرد-زده است»
ده مرده: وسیله ای چوبی به شکلTانگلیسی که جهت آماده کردن بسترمزارع برنج برای کشاورزی بکارمی رودوازآنجاکه برای حرکت دادن این چوب بواقع کارگرآن می بایست قدرتی به اندازه (ده)10مردداشته باشدتابتواندکارموردنظررادرمزرعه برنج(بیجار-بجار)انجام دهد
داراکولا: حشره ای ریزکمی بزرگترازمورچه که ازقدیم درمزارع برنج درزمان برداشت محصول تخمگذاری کرده رشدمی‌نمایدوبمحض احساس خطر، سمی سوزاننده رابرروی بدن شخص باقی می گذاردکه علاوه برایجادسوزش شدیدباآثارفیزیکی دردناک، حساسیت پوستی طولانی مدتی را نصیب شخص می‌نماید
دست کیل: اصطلاحی درکارکشاورزی مثلاًبرنجکاری. به عنوان مثال وقتی چندکارگر(زن یامرد)حین نشاء برنج ویابرداشت محصول برنج هرکدام بخشی اززمین زیردست خودرا بخش بندی کرده به شکل مستطیل یا مربع انتخاب نموده ودرهمان محدوده کارش راانجام می داد. به این قسمت ازبخش منتخب رااصطلاحاًدست کیل می گفتند
دخل(بروزن فتح): دانه غیرقابل مصرف وزایدموجودربرنج مصرفی خانواروبه رنگی غیرازرنگ سفیدبرنج مثلاًزردرنگ
دربوشو: مترادف بپرس
دوندون فشون: جشن دندونک نوزادان
ده نی یشک(یشک بروزن رشک): آفت دهان. گرمی
دوو دووله(بروزن فیلوله): مجرای ادراربچه دردرون گهواره
ده ایسن: چندلحظه قبل. چنددقیقه قبل
دعوا مرافه: بگومگوکردن، دعواکردن
دستمال(دسمال): روسری
ذلخ هه زه(ذلخ بر وزن فتح-به فتخ زاء): دست یخ زده حین فصل سرد سال را گویند
ذلخ بر وزن فتح: سخت، کنایه ازغیرقابل انعطاف دررفتار
رابشکن(به فتح وکسرباءوفتح کاف): شبیه گبربدون نوک تیزوبرخلاف گبربربالای شاخه های درختان وکف زمین توامان می نشیند. گوشت بسیارخوشمزه ای دارد. ازپرندگان مهاجرفصلی محسوب می گردد
رون: ران
روه(بروزن شبح): گل ولای
روخونه: رودخانه
روخونه لگ: کناررودخانه، لب رودخانه
ریوده(بروزن بوده): روده
ری یو: نوعی ماشین بارکش که درواقع بازمانده خودروهای عراقی باقیمانده ازدوران 8سال جنگ تحمیلی بوده که عمدتاًساخته شده کشورآلمان بوده که ازسالیان قبل ازپیروزی انقلاب درمناطق ییلاقی ونیزصعب العبور شهرستان رودسر جهت حمل بار، مسافرونیزمصالح ساختمانی بکارگرفته می‌شود. نوع مسافرتی ری یو اصلاً بارکش اتوماتیک نداشته وبدان «دوج بر وزن ذوق» نیز گفته می‌شود
روغن بوپوته تراکم: نوعی روغن که درقدیم مصارفی گسترده بالاخص دارویی دربین مردم منطقه داشته است
رزین گولوش: کفش مرسو شده بعدازچمیش که ازجنس لاستیک هم جنس تیوپ ماشین ساخته می‌شود
رقصی(به کسرراء وفتح قاف): رقاصی
زرمه لیکوی(لیکی): راسو، حیوانی بدقیافه وخونخوارکه ازوی به عنوان قاتل مرغ وجوجه یادمی کنندزیراشب هنگام باورود به لانه مرغ وجوجه، بامهارت خاصی خون آنهارامکیده ونابودشان می کند
زیرپیرن(به فتح راء دوم): زیرپیراهن
زرچوبه: زردچوبه
زمین لرز: زلزله. درلهجه گیلکی کنایه ازبچه بسیارشیطان وبیش فعال بازیگوش
زک(به فتح زاء): مایع لزج وهرچیزی مثل مایع لزج. نظیرمایع لزج گردوی نارس یامایع لزج دورچشمان حین بیدارشدن ازخواب یا ناشی ازناراحتی چشم
زلزله(به کسرهردوزاء): جیرجیرک که درتمام فصل تابستان باچسبیدن به درختان یکسره آوازخوانی می کند
زردک: هویج
زنکه(به فتح زاء-نون وکاف): زن شوهردار. گاهی نیزکنایه ازمردزن صفت می‌باشد
زرنبود: کوفت، کوفتی
زنگول اوو: آب بدمزه. آب بی مزه
زهک(به فتح زاءوهاء): بچه، طفل
زبیل: زنبیل
زن مار: مادرزن
زن پیر(به کسرپ وفته یاء): پدرزن
زم زمارون: مراسمی آیینی ونمادین ازدعوت داماد(وبندرت خانواده اش)توسط مادرزن که درسالیان گذشته به شکل مجلل وسنتی برگزارمی شده وهم اکنون به فراموشی سپرده شده است
زولو: زالو
زیفلینگ: کلیددریادروازه
زونونه: کارگران زن که برای مراحل کارکشاورزی برنج کاری شامل؛نشاء-وجین-دوباره و. . . دعوت به همکاری می گردند
سبوجکا(سبوجکه): تخمه آفتابگردان. ازواژه هایی که اززمان حضورروسها درگیلان زمین درمحاوره های گیلکی واردگردیده است
سبوج(سوبوج): نوعی شپش که عمدتاًمحصول رعایت نکردن بهداشت موی سر می‌باشد. این حشره پروازنمی کند
سبول(سوبول): هم خانواده سوبول که درخانه ونیزوسایلی نظیدپوشاک وجسم افرادمتاثرازرعایت نکردن بهداشت عمومی پیداشده نشوونمامی‌نمایدوپروازنیز می کند
سرد(به فتح سین وراء): پرنده ای بارنگ کاملاًمشکی که مث دوپرنده بالادرفصل سرمادرجلگه رودسر کوچ می‌نمایدوحلال گوشت می‌باشد
سار: شبیه سردوحلال گوشت که درتمام فصول سال درجلگه رودسرو گيلان دیده می‌شودومحل حضورش نیزبیشترپشت بام خانه هاوساختمانهای مرتفع تیرها ودکل های برق می‌باشد
سرخومال(فتح سین): دنبال کردن
سی تیون بروزن(فیلون): ستون
سس: به فتح سین اول وسکون سین دوم؛بی نمک
سس پنیر: پنیربی نمک. کنایه ازآدم بی خاصیت
سردی: نرده بان
سرخ دوا: دواگلی. بتادین
سرفنتور: روزه فلزی ورودی تیوپ های خودروکه به شکل استوانه کوچک جهت سهولت درپرکردن باددرداخل تیوپ تعبیه گردیده است
شوکول: سنجاب. درمنطقه گیلان ومازندران این موجودراقاتل گردووفندق می دانندزیراعلاقه خاصی به خوردن این دومحصول کشاورزی دارد
شیمی: مال شما، متعلق به شما
شمره(شمر)باکسرراء: برای شما، شمارا
شوم: شام
شوپره(به ضم شین وپ وکسرراء): شب پره، خفاش
شل پس: کند. آدم دست وپاچلفتی
شوکوله: فرزندان شوهر. به زنی نیزگفته می‌شود که شوهردوم کرده وفرزندانی ازشوهرجدیدداردیعنی اشاره به فرزندانی که شوهردوم این زن اززن قبلی خودش د اشته است
شودری: داری میری
شونشین(شونشینی): شب نشینی، سنتی قدیمی. دراین مراسم نمادین ریش سفیدان محلی(زنان ومردان مسن)باحضوردریک مکان ازپیش تعیین شده ضمن بیان خاطرات خودازهردری سخن گفته وخوشی وخرمی خودشان راازخداطلب می کردند. این مراسم مصداق بارزصله ارحام می‌باشد
شول بروزن کول: فریاد
شفت(بروزن رفت): آدم کم عقل-بی تفاوت ودیوانه. همچنین نام شهرستانی درغرب استان گیلان درمجاورت شهرستان فومن
شال مارعروسیه: هوای بارانی توام باآفتاب. شال بروزن بال(روباه، شغال)- مار(مادر)
معنای اصلاحی این واژه این است که: وقت عروسی مادرروباه شده است
شن دره: پاره
طئرمی: هوای ابرومه، مه
علم بندی/علم واچینی(علم بروزن قلم): اصطلاحاًمراسمی مذهبی است که اززمان حلول ماه محرم علم های مذهبی موجوددرامامزاده هاي شهرستان رودسربه نشانه یادآوری وفاداری سرداران شهیددشت کربلابسته شده مهیای عزاداری می گرددسپس باحلول ماه شعبان این علم بازگردیده وبرای استفاده سال آینده درمحل امامزاده ها گذاشته می‌شود
عاروس: عروس
عذب لاکو(عذب بروزن عرب): دخترمجرد
عروس گله: نوعی مراسم سنتی درقدیم که شبیه به یک تئاتربوده که طی آن مردیامردانی ضمن پوشیدن لباس زنانه وپایکوبی واجرای رقص های محلی وسنتی، حضاررابه سرور و شادی وامی داشتند
غاتوق(قاتوق): خورشت
غیش(قیش)به فتح غاء وسکون یاء: کمربند
غولتنگ: نای
فوندوق: فندق
فوچومسن: مترادف تیرونگی به معنای خم شدن
فوچورده: دمغ، بی حال. عمدتاًدرموردمرغ وجوجه مریض احوال بکارمی رود
فشکل آب: آب برنجی که درحال دم کشیدن است. بیشتردرگویش گیلکی غرب گیلان ومرکزاستان(رشت)مصطلح می‌باشد
فیلیک: آب دهان
فیچین: جمع کن، بردار
فیفیچ: بپیچ، بپوشان
ففه(به فتح دوفاء): جگرسفید
فولوق: حبه قند، قطعات ریزگوشت کبابی، کباب شیشلیک
غاتوق(قاتوق): خورشت
غیش(قیش)به فتح غاء وسکون یاء: کمربند
قحطمه: نوعی نخ ضخیم که بیشتربرای بستن سرکیسه های برنج استفاده می‌شود
قلی نهاربه فتح قاف وکسرلام(قلیل نهار): صبحانه
قابدون: پارچ مسی
قه قه( غه غه به فتح ق یاغ): ازخانواده جیرجیرک واندکی ناچیزکوچکترازآن باهمان کیفیت زندگی
کول کاپیس: نوعی پرنده شبیه وهم اندازه گنجشک بااندکی تفاوت دررنگ پرها وحاشیه های بدن که دردرختان پوسیده ونیزبدنه درختهای توت کهنسال لانه کرده وپرنده ای است حرام گوشت که داستان آن درکتاب قصص الانبیاء ذکرگردیده ودرسنت های قدیمی این پرنده رامنفورمی دانندزیراباعث کشته شدن یکی ازانبیای الهی توسط مخالفینش گردیده است
کلاچ: کلاغ
کشکرت: زاغ
کرک: مرغ
کتک(باکسرتاء): جوجه بزرگ شده وجوان مرغ
کونوس: ازگیل
کولی(کیولی بروزن خولی): همان ماهی های ریزرودخانه های محلی ونیزدریای خزرکه درفصل خودش دربازارهای منطقه رونق تجاری خوبی دارد
کاکو(کوکو): همان فاخته که دراوایل فصل بهارآوازخواندنش ازبالای درختان سربه فلک کشیده ازابتدای غروب تااذان صبح دلنشین می‌باشد. بعضاًنیزبندرت روزهاآوازاین پرنده شنیده می‌شود
کولدوم: نوعی مارزرد بی آزارکه درزمان گرمای شدیدهواآفتاب می گیرد. گفته می‌شودکولدوم های مناطق ییلاقی بعضاًسمی می باشند
کویه(به فتح یاء): کجا
کویه(به کسریاء): محله، کوی، برزن
کوله(به کسرلام)یاکولو: گوساله
کولوش: کاه برنج
کوت(به فتح تاء): بچه، طفل، بچه حیوانات
کوت(به سکون تاء): سنگدان مرغ-اردک-خروس و. . . رامی گویند. همچنین کنایه ازآدم فضول
کوت: کود شیمیایی(درمصارف کشاورزی وباغبانی)
کماچ: نوعی نان محلی مناطق کوهستانی وییلاقی
کیوون گومان: شکاک
کل دوماغ: گنده دماغ. معادل پیلاکوت یعنی فضول
کال هکش(هکش بروزن ضرر): نارس چیدن
کنه(به فتح کاف ونون): جرمهاوکثافات جمع شده داخل بینی انسان
کال کباب: غذایی محلی وبسیارخوشمزه وشناخته شده دربین ایرانیان داخل وخارج کشور. غذایی مشتمل بر؛بادمجان کباب شده+سیر+انارسابیده وانواع ادویه موردنیازنظیرفلفل، نمک و. . .
کتره(به فتح ه کاف-تاء وراء): کف گیر
گمج(گمجدان-گماجدان): ظرفی سفالی گلی که برای پختن خورش های محلی ازقدیم درشرق گيلان استفاده می گرددودرمنطقه گیلان، صنعتی نیزبه تولیدهمین محصول صنایع دستی می پردازد. خورشت فسنجان وترش واش خورشت (بلبی خورشت)نیزدرگماج یاگماجدان تهیه می‌شودکه بسیارخوشمزه ولذیذمی‌باشد
گرزنه: گیاه گزنه که تیغ تیزی داشته وبه محض تماس بادستان، تیغ های ان دردست فرورفته وباعث دردواذیت وآزارشدید برروی پوست دست می‌شود. همچنین درجهت تهیه نوعی کوکوی محلی خوشمزه کاربدغذایی نیزدارد. به توضیحات واژه پیلام مراجعه گردد
گبر(به فتح گاف وباء): نوعی پرنده خوشکل بانوک تیزکه درفصل سرما(پاییزیازمستان)ازمناطق سردویخبندان سیبری ومسکوی روسیه به مناطق جلگه ای گیلان وشهرستان رودسر کوچ ومهاجرت فصلی کرده وتوسط شکارچیان محلی شکارمی شوند. ازگوشت آن غذای بسیارخوشمزه ای تهیه می گرددوخورشت فسنجان این گوشت بسیارلذیذمی‌باشد. گویادرواژه نامه زبان فارسی ونام علمی اش این پرنده رانوک تیزخطاب می نمایندزیراغذای عمده آن کرم و. . . بوده که ازعمق خاک وزمین بانوک بسیارتیزش بیرون کشیده می خورد. این پرنده جثه نسبتاًبزرگی داشته وهم وزن کلاغ سیاه بوده اصلاًبرروی شاخه های درخت نمی نشیندوهمواره بادوپامی پردوبسیارتندوتیزوباهوش می‌باشد
گندواش(به کسردال): مرکب ازگند+واش؛واش همان سبزه یاسبزی می‌باشدمنتهی سبزه ای که هرزوبی مصرف بوده ومجموعاًبه معنای نوعی سبزه خودروکه بیشتردرقدیم مصرف می شده وخاصیت درمانی داشته دحتی دیده شده که درمواقع تنگی نفس کودکان ونوزادان شیرخوار، به پیشنهادمامای محلی یاخانمهای باتجربه محلی جوشانده پودراین گیاه درآب جوش را جهت رفع تنگی نفس مذکوربه نوزادمی دادند. برگهای ریزودانه دانه این گیاه بسیاربدبووتندبوده وبه واسطه همین بوی بد لقب گندواش داده شده ، هم اکنون نیزبه وفوردرسطح منطقه دیده می‌شود
گولوش: کفش، کفش محلی
گیوله بوخورده خوک(به تشدید لام): خوک تیرخورده، خوک خشمگین. کنایه ازانسان عصبانی وخشمگین
گهردنه(به فتح گاف-هاء -دال ونون وسکون راء): گهواره بندان، جشن گهواره بندان
گهره سری(به فتح گاف-هاء وراء): لالایی سرگهواره نوزاد
گردگیلیوله: ساچمه
گرش(بروزن علف): افتاده برروی زمین
گه رش(بروزن سرش): صدای ناشی ازگوارش وهضم غذادرمعده که ازدهان بی اختیارخارج می گردد
گردن گلابی: شخصی باگردن بلند. تمثیلی محلی ازنوعی جوجه باگردن بلندبدون پرقو
گردنه بند: گردنبند
گوسوند: گوسفند
وره(به فتح واو وراء): گوسفند
گوو(به ضم گاف وسکون هردوواو): گاو
گومگس: گوبه معنای گاو. مگسی بسیاربزرگ که عمدتاًبرروی گاونشسته وازخون این حیوان بهره می گیرد
کل گه(به فتح گاف-سکون لام وفتح گاف): گاوپابه سن گذاشته ومسن(نریاماده)
ورزه(به فتح واو-سکون راء وفتح زاء): گاونرقوی هیکل وعظیم جثه
گرزه(به فتح گاف وزاء): موش، موش خانگی
گجیمه: خیش فلزی یاچوبی
گرده په چه(به فتح گاف-کسردال-فتح پ وچ): چهارزانونشستن
گولی(بروزن رولی): گلو
گل کار(به فتح وکسر گاف): تمیزکردن دیواره های خانه های گلی قدیمی ازطریق خمیرگل بدست آمده ازسبوس برنج(یا همان فل بر وزن یل)وگل مخصوص خانه های گلی معرف به گل سرخ
گوله: ظرفی گلی سفالی که جهت تهیه ماست ودوغ استفاده می شده است. گاهی نیزجهت نگهداری پنیرازآن استفاده می کردند
گچه(بروزن له له): درقدیم مکانی برای نگهداری گاووگوساله ونیز وسایل غیرضروری زندگی بود. درگویش گیلکی املشی وضرب المثل های منطقه کنایه است ازآدم ضعیف-ناتوان-بی تدبیر وبی خیال
گاچ: به نوعی معلول جسمی ازناحیه مفاصل پاگفته می‌شود
گیجیک: ریش های لبه فرش
لس(به فتح لام): کند(به ضم کاف)؛ به آدم شل وول گفته می‌شود
لت زن(لت بروزن دد): صاف کردن سطح مزارع برنج
لافند: طناب
لاکو: دختر
لچیک: نوعی به سرگذاشتن روسری زنان ودختران که روسری کل موی سرراپوشانده لیکن دوسرروسری که بایستی به هم گره بخوردازپشت سربه شکل ضربدری ازدوطرف گوش به سمت جلو وگردن آورده وزیرگلو گره ای می زنند. این مدل ازحجاب درفصل گرمابیشتراستعمال می‌شود
لگ(به فتح لام): پا. شبیه به تلفظ انگلیسی واژه legبه معنای پا
لگ لگاشون(نوعی کوبیدن بخشی ازکف دوپابرروی زمین مکرراً): پافشاری کردن، اصرارکردن شدیدبرانجام امر یاعدم انجام آن امر
لی لون(درتلفظ دیگرلوله این): آفتابه
لل(به فتح لام اول وسکون لام دوم): پشه
لب گود: نوعی قمارباسکه کهدرقبل ازپیروزی انقلاب بین بعضاًجوانان مرسوم بود که پس ازپیروزی شکوهمندانقلاب اسلامی ازسطح منطقه برچیده شد
مورغانه: تخم مرغ
ملجه(ملیجه): گنجشک
مره(مر)باکسرراء: من را، برای من
میمون(میمان): مهمان
مکابیج: بلال
مردونه: مردخانه، مردمتاهل
مووارک: مبارک
مونه: شبیه است
می داد: مداد
مرس(بروزن دست): مس. ظروف مسی
می ین: داخل. تو
می یج(یج بروزن رج): کشمش
میجه: دم(به ضم دال)میوه ها(درموردخرماخیلی بکارمی رود)
ماقلی(سکون قاف): به اندازه، کافی، قابل توجه
مندول: جای عمیق رودخانه های محلی، جایی گودترازهرجای رودخانه محلی؛جایی مناسب برای شناگران ماهرمحلی
ماهی ورجین: ماهی را قطعه قطعه کردن جهت سرخ کردن
مو گوم: من می گویم
میز: ادرار
میزبوکون: ادراربوکون
مارملی(به فتح میم): مارماهی
ماشه(به کسرشین-درتلفظ دیگرمشه به فتح میم وشین): انبری فلزی که باآن زغال رابرای مصرف کباب یاقلیان جابجامی کنند
موجومه: مجمعه، سینی های بزرگ مسی
میلوم: نوعی مار
مرش(بروزن سرش): نوعی حشره موذی ازخانواده شپش ولی ریزترازشپش های معمولی کهباعث خارش تن وجسم می گردد
مو: من
می: مال من
می شینی: مال من
می رخه(به فتح راء وکسرخاء): نوعی میوه درختی محلی ریزتراززیتون وبه رنگ مشکی وخوشمزه
نوتوم: نگفتم
نوتوبوم: نگفته بودم
نی یشک(به فتح یاءوسکون شین): بازم نوعی پرنده مهاجرکه درفصول سردسال ازمناطق یخبندان سیبری
نشاء: کاشتن مرحله اول نهال آماده برنج(توم یاتیوم)درمزرعه برنج
نهر(به فتح نون وهاء): نهار، ناهار
نان تمیجانی: نانی بسیارخوشمزه ولذیذکه درمنطقه ای به همین نام یعنی تمیجان ازتوابع شهرستان رودسرتهیه می گردد. این نان ازسالیان متمادی زینت بخش سفره افطاری درماه مبارک رمضان بوده ومحبوب سفره های مردم منطقه می‌باشد
نه چک بزیم نه چونه عروسه بیردیم امی خونه: یعنی بدون دردسریه عروس گرفتیم آوردیم به خونه خودمون
نه وه: نمی خواهد. تمایلی ندارد
نوه نوه(به فتح یاکسرنون هاوفتح دو واو): بابی میلی، بدون تمایل ورغبت
نه خه؟: نمیخای؟
نخه نین؟: نمیخاین؟
نوبوبوو: نشده بود
ننگ والاخره: کنایه ازانسان بی خرد
نوودونووم: نمی دانم
نخم(به کسریافتح نون وفتح خاء): نمی خواهم، علاقه ای ندارم
نیفین: درقابلمه
نیف تنه: کت به معنای نیم تنه. کت چون نیمی ازبدن را می پوشاند
نکی(به تشدیدکاف): نیفتی
(بکی(به تشدیدکاف): بیفت. بشین معادل «بتمرگ» فارسی. یه جا بکی
نه ره(به کسرراء): نه بابا
نک(نهک)به فتح نون-سکون هاء وکاف: چانه
نال: پاشنه کفش
نینه کی(به فتح نون دوم): بخش های حساس چشمهای انسان
نوغاندار: نوکر
اربوء(به فتح الف-سکون را وضم باء): نوعی میوه محلی درختی بزرگتراز«می رخه به فتح راء وکسرخاء»وبسیارخوشمزه
هالی: آلوچه، گوجه سبز
هزله(به فتح هاءوزاء وفتح ویاکسرلام): کیسه صفرا، آپاندیس
(هدی(بروزن ددی): بده. )
(هندی(بروزن مندی): نده. )
هی یر: اینجا
هوره: آنجا
هیسه: هست. ماند
هیسی؟: می مانی
هیسین؟: می مانید؟
هیمه ورجین (ورجین بروزن فشن): خردکردن هیزمها
ماهی ورجین: ماهی را قطعه قطعه کردن جهت سرخ کردن
هه وره: می آورد
هه ورن: می آورند
هدربدر: اجابت مزاج. دستشویی رفتن
هنم: میام
هاشون واشون: قشنگی دادن. تزیین کردن
هاشینگا(هشینگا): بهم زدن، بهم ریختن، پخش وپلاکردن. همچنین زمانی بکارمی رودکه مرغ وجوجه وارد باغچه یا منطقه حفاظت شده صاحب خودیا همسایه دیواربدیوارش شده ومحصولات باغش را بهم می ریزندگفته می‌شود
هچی: الکی
هج هجیه(به فتح هردوهاء): پرستو
هفنگ: هونگ
هم دری(به فتح هاء ومیم): داری میای؟
هندم(بروزن سردم): نمی دهم
هدم(بروزن بدم): می دهم
واویجکاء(واویشکاء): نوعی خورشت خوشمزه که ازمخلوط گوجه رنده شده وسرخ شده ونیزگوشت های تکه شده مرغ، گاویاگوساله وگوسفندتهیه می گردد. احتمالاًنامی روسی است که اززمان حضورسربازان روسیه درشمال ایران درمنطقه مرسوم شده است
وحشیات: انسان بدقیافه وبدریخت. عمدتاًبه کسی گفته می‌شودکه خودرابه شکل وقیافه ای بدفرم درمی آورد. نامی بامسمابرای تیپ های رپ و. . .
وچه(فتح واو وچ): پسر
وابدی: ولش کن، بی خیال باش
ویلاکون: مترادف «وابدی»
ولگ(به فتح واووسکون لام وگاف): برگ درختان
وجین(ویجین): تروتمیزکردن حاشیه نهال نشاء شده مرحله اول
واجبی: زرنیخ. موبر. سم آرسنیک
وخله (به فتح واو-خاء ولام): دل. قلوه وجگرگاووگوسفند. . .
ورس (به فتح واو وراء): پاشو. بلندشو
ورسه(به فتح واو-راء وسین): بیدارشد
وولو(باتلفظ مصوت او): پخش شده
ویریس: همچنین نوعی پیچ ساخته شده ازکاه وساقه های بلندبرنج که دسته های بزرگ برنج راباآن می بندند
وگنش: زشت
وشکته(واشکته به فتح واو-سکون شین – فتح کاف وکسرتاء): شکافته شده
واش: علف هرز
وی نزیک: آب بینی
ومیشتن(به فتح واو): ادرار، ادرارکردن
ومیز(به فتح واو): ادرارکن
وارون: باران
ویراشین: بهم زدن ومخلوط کردن. باهاشینگاه فرقش دراین است که درواژه اخیراین غذاست که بهم زده می‌شود
وینجه: نوعی سقزیاآدامس. درگویش گیلکی یعنی کسی که بهت پیله می کندوول کن ماجرانیست
یابو: اسب
یسه(به فتح یاء وتشدیدسین): دلتنگی، دلتنگی
یالمنگ: قوس وقزح، رنگین کمان
یالدوم: تراشیدن یال اسب ودم آن
یلاق: همان ییلاق که به مناطق کوهستانی وقلل مرتفع گفته می‌شود